لباس شستن همسايه و زن تنبل و بي فكر
يكم عشق از اينا ياد بگيريم اهاي ادما....
شمع و پروانه
از پشت پنجره اتاقي قديمي و تاريك مي ديدم كه در آن پيره زني با مو هاي سفيد زندگي مي كرد . او دراتاقش چيز زيادي نداشت . روي ميزي كه در اتاق بود شمعي بود كه گاهي آن را روشن مي كرد مي ديدم .
در همان زمان بود كه پروانه اي كه داشت از آن طرف چرخ مي زد ؛ ناگاه حواسش به طرف خانه جمع شد جلوتر امد و از سوراخ پنجره داخل شد و ديد كه كسي دارد ناله مي كند ؛ به اطراف نگاه كرد و شمع را ديد كه در حال ناله كردن است . پروانه از شمع پرسيد كه چرا ناله مي كني شمع گفت : مدتي است كه تنهاست و خيلي ناراحت است مدتي آن دو با هم صحبت كردند پروانه به شمع گفت : كه تو ديگر تنها نيستي و من هر روز به تو سر مي زنم . اين بود شروع آشنايي آن دو ...
پروانه اكثر اوقات به سراغ شمع مي آمد او را تنهايي بيرون مي آورد اين ديدن ها همين طور ادامه كرد . حالا ديگر آن دو آقدر به هم وابسته شده بودند كه هر يك جدايي از ديگري برايش غير ممكن بود . روزي به پروانه به سراغ شمع آمد و گفت : اكنون زمستان است و هوا سرد شده است ؛ ديگر چيزي از عمر من باقي نمانده است و من در سرماي زمستان دوامي نمي آورم ؛ شمع كه با شنيدن اين كلمه ناراحت شده بود به او گفت : ناراحت نباش تو مي تواني از حرارت من استفاده كني و شمع روشن شد و پروانه از گرماي او استفاده مي كرد ؛ شمع همين طور آب مي شد . ديگر چيزي از شمع نمانده بود شمع به پروانه گفت : ديگر چيزي از من نمانده و لحظات آخر عمرم را سپري مي كنم . پروانه كه از شنيدن اين حرف ناراحت شده بود با بالهاي نازكش شمع را در آغوش گرفت و سوخت . شمع هم خاموش شد و هر دوي آنها با هم مردند ...
تو بگو چي ميدوني؟
مي دوني چرا وقتي ميخواي بري تو رويا چشمهات رو ميبندي؟؟؟؟
وقتي ميخواي گريه كني چشمهات رو
عروسك بافتني
ما چقدر زود باوريم:
دانشجويي كه سال آخر دانشگاه را مي گذراند به خاطر پروژه اي كه انجام داده بود جايزه اول را گرفت. او در پروژه خود از ۵۰ نفر خواسته بود تا دادخواستي مبني بر كنترل سخت و يا حذف ماده شيميايي «دي هيدروژن مونوكسيد» توسط دولت را امضا كنند و براي اين خواسته خود دلايل زير را عنوان كرده بود:
وصيت نامه الكساندر:
- من اين دنيا را بزودي ترك خواهم كرد. اما سه خواسته دارم. لطفاً، خواسته هايم را حتما