حتما بخونيد خيلي جالبه
پنج شنبه چهارم 2 1393 19:59

وصيت نامه الكساندر:


پادشاه بزرگ يونان، الكساندر، پس از تسخير كردن حكومت هاي پادشاهي بسيار، در حال بازگشت به وطن خود بود. در بين راه، بيمار شد و به مدت چند ماه بستري

گرديد.
با نزديك شدن مرگ، الكساندر دريافت كه چقدر پيروزي هايش، سپاه بزرگش، شمشير
تيزش و همه ي ثروتش بي فايده بوده است. او فرمانده هان ارتش را فرا خواند و گفت:
  • من اين دنيا را بزودي ترك خواهم كرد. اما سه خواسته دارم. لطفاً، خواسته هايم را حتما
انجام دهيد.(بقيه داستان در ادامه مطلب)

فرمانده هان ارتش درحالی که اشک از گونه هایشان سرازیر شده بود موافقت
کردند که از آخرین خواسته های پادشاهشان اطاعت کنند. الکساندر گفت:...  اولین خواسته ام این است که پزشکان من باید تابوتم را به تنهایی حمل کنند.
ثانیاً، وقتی تابوتم دارد به قبر حمل می گردد ، مسیر منتهی به قبرستان باید با طلا، نقره و سنگ های قیمتی که در خزانه داری جمع آوری کرده ام پوشانده شود. 
سومین و آخرین خواسته این است که هر دو دستم باید بیرون از تابوت آویزان باشد.
مردمی که آنجا گرد آمده بودند از خواسته های عجیب پادشاه تعجب کردند. اما هیچ کس جرأت اعتراض نداشت. فرمانده ی مورد علاقه الکساندر دستش را بوسید و 

روی قلب خود گذاشت و گفت : پادشاها، به شما اطمینان می دهیم که همه ی خواسته هایتان اجرا
خواهد شد. اما بگویید چرا چنین خواسته های عجیبی دارید؟ در پاسخ به این پرسش، الکساندر نفس عمیقی کشید و گفت:
من می خواهم دنیا را آگاه سازم از سه درسی که تازه یاد گرفته ام. می خواهم پزشکان تابوتم را حمل کنند چرا که مردم بفهمندکه هیچ دکتری نمی تواند هیچ کس را 
واقعاً شفا دهد. آن ها ضعیف هستند و نمی توانند انسانی را از چنگال های مرگ نجات دهند.
بنابراین، نگذارید مردم فکر کنند زندگی ابدی دارند.
دومین خواسته ی درمورد ریختن طلا، نقره و جواهرات دیگر در مسیر راه به قبرستان،
این پیام را به مردم می رساند که حتی یک خرده طلا هم نمی توانم با خود ببرم. بگذارید مردم بفهمند که دنبال ثروت رفتن اتلاف وقت محض است. 
سومین خواسته ام یعنی دستهایم بیرون از تابوت باشد، می خواهم مردم بدانند که من با دستان خالی به این دنیا آمده ام و با دستان خالی این دنیا را ترک می کنم.
برچسب ها :
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 11430
تعداد نوشته ها : 18
تعداد نظرات : 12
Rss